مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

اولین محرم

امروز یکشنبه اول محرمه پارسال از نفس مامان خبری نبود ولی امسال یه دختر کوچولو خوشگلومامانی دارم که 2 ماهو 13 روزشه .پارسال اکثر شبا میرفتم عزاداری امامزاده علی بن جعفر ولی امسال چون کوچیکی و من میترسم سرما بخوری تصمیم گرفتم جایی نرم به جای اون هرشب بابا مارو میبره خونه مامانی مریم تا تنها نباشیم باباییشونم به خاطر تو از اول مهر بخاری گذاشتن ماهم شوفاژارو روشن کردیم. مامان فدای اون ژستت بره .     ...
15 آبان 1393

اولین تاسوعا و عاشورا

مهرسا جون حالا 2 ماهو 24 روزشه ، شنبه شب برای خوابیدن اومدیم خونه اما فردا نزدیک ظهر دوباره رفتیم خونه بابایی مامانیو زن دایی منصوره تمام کارارو کرده بودن قرار بود دوشنبه ظهر که تاسوعاست باباییشون نذری بپزن صبح 2شنبه خدارو شکر زیاد اذیت نکردی منم تونستم کمک کنم خلاصه تا شب اصلا اذیت نکردیو دختر خوبی بودی تازه کلی همه رو سرگرم کردیو خستگی رو از تن همه بیرون کردی تازه دختر 2ماهو20روز من بدون کمک کسی وقتی توی بغل نشسته بود خودش به تنهایی به سمت جلو میرفت که همه رو متعجب کرده بود . روز تاسوعا و عاشورا هم گذشت و بابایی نذاشت ما بیایم خونه چهارشنبه میخواستیم بیایم خونه که من گفتم گوشواره مهرسارو در بیاریم خانم دکتر گفته بود بعد 2هفته در بیارید گوش...
15 آبان 1393

امدن دایی بهروز

5شنبه 8 آبان عزیز دل مامان 2 ماهو 17 روزش شد .کلی کار روی سرم ریخته بود شب قبل به بابایی گفتم بیاد تورو نگه داره تا من به کارام برسم راستی نگفتم مواقعی که کار دارم بابایی میاد تورو نگه میدارد چون مامانی مریم دستش درد میکنه نمیتونه تورو بلند کنه صبح زود وقتی بهت شیر دادم تورو خوابوندم صبحانه آماده کردم ساعت 10بابایی آمد صبحانه خوردم بلافاصله جعفری رو شستم و لوبیا رو گذاشتم بپزه. بعد هم لباسشو اتو کردم خدارو شکر گریه نکردی منم به کارام رسیدم نزدیک ظهر بابایی رفت. روز شنبه 10 آبان داشتیم منو بابا نهار میخوریم که دایی بهروز زنگ زد ما ساعت 2از تهران راه افتادیم برو خونه مامانش وقتی میرسیم بچه رو ببینیم ما هم نهار خوردیم چون بابا کار داشت مارو خون...
9 آبان 1393